بـــــــــــ  کوچه  ـــــــاغ
بـــــــــــ  کوچه  ـــــــاغ

بـــــــــــ کوچه ـــــــاغ

طفل حسن (ع)

طفلی اگر بزرگ شود با کریم ها

یک روز میشود خودش از کریم ها


عبدلله حسین شدم از قدیم ها

دل میدهند دست عمو ها یتیم ها


طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا

تو هم عمو شدی گره ای وا کنی مرا


دستی کریم هست که نذر خدا شود

وقتی نیاز بود ، به وقتش جدا شود


از عمه ام بخواه که دستم رها شود

هرکس که کوچک است ، نباید فدا شود؟


باید برای خود جگری دست و پا کنم

با دست کوچکم سپری دست و پا کنم


حالا رسیده است زمان حسن شدن

آماده ی مبارزه ی تن به تن شدن 


عبداللهت نمُرده ذبیح از قفا شوی

بر روی نیزه های شکسته فدا شوی

نظرات 2 + ارسال نظر
دلسوختگان سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 19:38 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

ناگزیر از سفرم، بی سر و سامان چون «باد»
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که «یاران» بِبَرَندَت از یاد

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد ...

"فاضل نظری"

دلسوختگان چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 21:43 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

شهر از بالا زیباست
و آدم ها از دور جذاب
فاصله مناسب رو حفظ کنیم
تا دوست داشتنی بمونیم . . .

حقیقت تلخیه
ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.